بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 112
بازدید کل : 2216
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1
خیلی سخته که گوشه اتاقت بشینی
خیلی سخته که گوشه اتاقت بشینی و زنوانت را بغل کنی و به سیاهی ها خیره شوی و در افکارت به گذشته های دور پرواز کنی و به این بیاندیشی که تمامی این سیاهی ها از ان توست... سهم تو از تمام دنیا این است... نه بیشتر و نه حتی کمتر... بعد پوزخندی تلخ میزنی زنوانت را رها می کنی و میگویی ایکاش کمی کمتر بود. در مغزت تمام این ادم های سیاه و سپید و خاکستری را مرور می کنی اما از همه گریزانی و بعد باز هم به این نتیجه میرسی که تمام این سیاهی ها از ان توست نه بیشتر... همه چیز را با دلخوری رها می کنی و از دل سیاهی ها بیرون میایی اما اینجا هم جایی نداری بطوریکه نور چشمانت را ازار می دهد پس سعی می کنی به همان پیله ی کوچک و تاریک تنهایی هایت پناه ببری تا واقعا تنها باشی. نه اینکه همه اطرافت باشند و باز هم هیچ کس نباشد